گرفتار زیر یخ
نمی دانم چگونه بزییم در این جهنم!
بیدار می شوم، هنوز زندانی این صدفم
جان یخ زده، سرا پا منجمد
بشکن یخ را، دیگر تاب نمی آورم
یخ زده
پای رفتن ندارم
فریاد زدن
توان شنیدن نامم ا ندارم
در آتش تمنای زیستن می سوزم
می گویم با صدای بلند
گرفتارم زیر یخ
بلورین، مادام که دراز می کشم و اینجا می آرامم
چشمانی شیشه ای راست می نگرد و به مرگ خیره می شوند
بریده ام از خوابی ژرف
هیچ کس نمی داند، کسی نمی شنود گفته هایم را
فریادی از درون جانم
سرنوشت راز آلود
دوزخ، همیشه و همیشه..
مرا رهایی نیست از این حال و هوای یخی ام
جریان چیست؟ اسیر دست سرنوشتم
محکم کلاف پیچ شده ام ،
نمی توانم بجنبم، نمی توانم خود را آزاد سازم
سخت فرو رفته است در من چنگال دست تقدیر